تپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلمتپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

سهیل همه هستی ما

سفر

راستی یادم رفت اینو بگم.. با هر آهنگ و ترانه و دست زدنی شروع به تکون دادن دست و بدنت میکنی عروسکم...فدات بشم الهی با لبهای کوچولوت صدای موتور در میاری و گازش میدی... هرکسی هم بره باها خداحافظی میکنی... فقط دلم میخواد بخورمت ملوس مامان.. گربه که میبینی میگی مئومئو... دوستت دارم نازدونه راستی جمعه میخوایم با خانواده بابایی بریم شمال...اولن سفر ....کاش خوب باشه و اذیت نشی...کلی استرس دارم...کاش مثل همینجا خوب آروم وخوش خنده باشی...دورت بگردم نفسم ...
5 شهريور 1392

اتفاق بد!!!!!

پسر عزیزتر از جانم عشق مامان دیشب برای بابایی چایی ریختم و چون تو آشپزخونه بودم از سکو اومدی بالا تا پیشم باشی ،منم تندی چایی ریختم و اومدم بدم به بابایی و تندی بغلت کنم که دیدم از سکو بادست اومدی زمین الهی من بمیرم..الهی بمیرم...فقط چندثانیه بود که حواسم ازت پرت شد...مامانی منو ببخش ...فقط یکم ته دلم از این خوشحال بود که اتفاقی واست نیوفتاد ..تا عمر دارم خودمو بخاطر این غفلت نمیبخشم..کاش آخرین بار باشه.. شب هم اینقدر بد خوابیدی. ..نمیدونم جاییت درد داشت یا ترسیده بودم عمر شیرینم...قند عسلم...ببخش منو میپرستمت..دوستت دارم دنیا دنیا ...
5 شهريور 1392

چند تا عکس از اتاق پسری گلم

مامانم این اتاق شماست البته هنوز کلی کار داره...خدا کمک کنه همشو تندی واست انجام میدم عروسکم.... عزیزم اینم اتاقت راستی عشق من،این عکس قشنگها که قابش کردیم را دایی محمد جون که عکاس حرفه ای هست ازت تو ماههای مختلف انداخته دست گلش درد نکنه....داماد بشی داداش گلم ...
4 شهريور 1392

شرمندگی

دوستای گلم و صد البته پسر عشقم...سلام بایک دنیا شرمندگی دوباره وبلاگ را آپدیت کردم.بخاطر کوچک بودن خونمون و 1خوابه بودن و اینکه آقاجان و مامانجان(بابا و مامان من)میخواستن نوشون که اولین نوه هم هست همه چیز داشته باشه...مجبور شدیم 1اتاق به فضای خونمون اضافه کنیم و من واقعا از اینکار راضیم و دست بابایی را میبوسم.... حالا یکدونه منم اتاق داره واسه خودش و من خیلی خوشحالم. اما از خودت بگم..حسابی شیطون شدی و چهاردست و پا همه جای خونه سیر میکنی...میخوان همه چیزو کشف کنی و به همه چیز مخصوصا مبلها بلند میشی و راه میری..دوست داری تو تختت بایستی و باهم از بین نرده ها بازی دالی بکنیم فدات بشم باهوش من...آویز تختتو خیلی دوست داری و انگار باهاشون حرف...
4 شهريور 1392

چرخ

فدات بشم...خیلی زود به شیطنت افتادیوووخونه مامانبزرگ محبوبه..1چرخ داری که وقتی ببینیش میخوای سوارش بشی و میگی ااااااااااامممممم اما عزیزم...هنوز نمیتونی بشینی عشق من..منم باچادر میبندمت تا از صندلیش نیوفتی... ...
21 ارديبهشت 1392

پارک صفه

نازنینم...دیروز عصر با بابایی رفتیم پارک صفه..وشما حسابی خوشحال بودی و سرحال و باکنجکاوی تمام همه جا را سیر میکردی...هرکس هم که ازکنارت رد میشد...قربون صدقت میرفت نازدونه من....این هم شما وبابایی ...
21 ارديبهشت 1392

جویدن دست

عزیزکم....تازگی ها یاد گرفتی دستتو تو دهنت بکنی و بجای مکیدن انگشتات...انگشتاتو میجوی...نگرانم همینجوری نمونی و همش دست و انگشتت تو دهنت باشه... اینجا هم تو دل عمه لیلا بازم دستت تو دهنته....ناز دونه من ...
2 ارديبهشت 1392

گاگا

پسر نازم...مدتها بود که میگفتی آغون و من دلم میخواست زودتر کلمات تازه ای بهت یاد بدم...همش که بغلم بودی و باهم بازی میکردیم..مرتب بهت میگفتم بابا..دد...وشما یه ریز زیر لبی ازخودت صدا در میوردی...یهو هم باصدای بلند گفتی:گاگا..... منم دلم میخواست بخورمت عشق مامان.... ...
2 ارديبهشت 1392