تپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلمتپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

سهیل همه هستی ما

روزانه

1392/6/7 13:12
نویسنده : مامان زینب
116 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان..خوبی نفسم.قلب..نازدونه من میپرستمت...لبخند

دیشب کلی بد خوابیدی..ساعت 2 بیدارشدی و دیگه نمیخوابیدی...باکلی شعر و لالایی خوابوندمت..اماهر وقت میزاشتمت تو تختت بیدار میشدی و گریه میکردی و میخواستی بغلم باشی...فکرکنم ترسیده بودی عمرم...مامانی من همیشه کنارتم از هیچ چیز نترس شیر مرد من...

بلاخره ساعت 4 بعد اینکه 1ساعتی تو دلم بودی و منم خوابم میومدم...گذاشتمت تو تختت و خوب خوابیدی نفسم....

صبح هم مثل همیشه با خنده رویی و سرحال بیدار شدی و بعد از شستشو خوردن سرلاک گندم و موز به عنوان صبحانه تو تختت مشغول بازی کردنی نفس مامان...

عکسات با موبایلم ببخشید کیفیت نداره....

بوووووووووووووووووسسسسسسسسسماچماچماچ

 

 

 بعداز ظهر ازخواب که بیدارشدی..بعدخوردن فرنیت آماده شدیم بریم بیرون..خرید..رفتیم فروشگاه کارمندان نظر..مثل همیشه شما آقابودی بهترینم...

تو را برگشت میخواستی بری پیش بابات پشت فرمون و چون اتوبان بی اندازه شلوغ بود...باکارت مخالفت کریم...من بخاطر اینکه آروم بشی و بی توجه به بابات..1بسته پاستیل خرسی دادم دستت..خدا منو بکشه..کاش اینکارو نکرده بودم...یهو صدای گریت رفت بالا..گوشه تیزی پاستیل را زدی چشمت...وای خدا منو مرگ بده...گوشه چشمت داخل سفیدیش..خونی شده بود...هرگز بخاطر اینکارم خودمو نمیبخشم...اومدیم خونه و بعد از تعویض و شیرخوردن..تو دلم خوابیدی...

خیلی دوستت دارم همه زندگیم...عشقم...وجودم...قلبماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامانه پارسا
6 شهریور 92 15:38
مامانی سلام خوشحال میشم تبادل لینک داشته باشیم..


سلام عزيزم.منم خيلى مايلم.اما شرمنده بلد نيستم چکارکنم.ميشه يادم بديد؟
آرام
7 آبان 92 17:05
عزیزم چه پسر نازی مامانش انقدر خودت رو اذیت نکن انقدر از این اتفاقها براشون میفته حالا صبور باش؛ )
باران
17 آبان 92 22:45
تبارک الله احسن الخالقین.هزارالله اکبر وماشاءالله.عزیزم خاله رو هم دعا کن.نی نی مثل خودت میخواد.بوس.


سلام باران جونم.انشاالله به حق امام حسين و طفل شش ماهش,زود دامنت سبز بشه و خدا يه نى نى سالم و خوشگل و بابرکت بهت بده انشاالله.ممنون بهمون سرزدى