تپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلمتپش قلبم,عشقم,اميدزندگيم,سهيلم، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

سهیل همه هستی ما

هشت سین

امروز اولین روز عید شده.....هفت سین ما با سهیل گلم کامل شد....امسال هشت سین داشتم.... الهی شکر عزیزنازم...پسر بی همتایم...امید زندگیم...الهی 100ساله و سالم باشی ...
24 فروردين 1392

عید

امروز اولین روز عیده و ما برای شام داری میریم خونه مامانجون رضوان...مامانجون من....قربونت برم که اینقدر نازی عمرم..... ...
24 فروردين 1392

عمه زهرا

امشب آماده شدیم تا بریم بهارستان خونه عمه زهرا و عمو سعید..شما هم مثل همیشه سرحال و تمیز و خوشگل و البته خوش اخلاق عزیز نازم... ...
24 فروردين 1392

کالسکه

امروز با مامان محبوبه رفتیم میدان نقش جهان...بابابزرگ مهدی ما را گذاشتن ما هم کلی راه رفتیم اما شما بیشترش خواب بودی...دایی محمد هم بعد اومد دنبالمون رفتیم خونه گل پسر خوب و نازم.... ...
24 فروردين 1392

عزیز مامان

امروز حسابی خواب راحت رفتی...بعد بیدارشدنت هم کلی تونستی تنها روی تختت بشینی منم دلم میخواست ببینم میتونی توی روروئک بشینی...دلم تاب ندات...گذاشتمت توشوووتونستی اما بعد 10دقیقه کمرت خسته شد....بمیرم برات قندولکم..... ...
24 فروردين 1392

شعری برای تپش قلبم

تا عشق آمد دردم آسان شد خدا را شکر                                                   مادر شدم او پاره جان شد،خدا را شکر شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من                                          &nbs...
17 اسفند 1391

اولین خاطره

عزیز نازم...سهیل خوشگلم روز 1 آذر..ساعت 8صبح من و بابا مجتبی و مامان بزرگ محبوبه و باباجون مهدی و دایی محمد و عمه زهرا رفتیم بیمارستان سینا تا شما پا به دنیا بزاری...اما روز پر از درد و کابوسی بود که فقط بهترین خاطرش حضور ناز تو بود عشقم... شما ساعت 4 بعد از ظهر بصورت طبیعی با وزن 3کیلو و قد 49.5بدنیا اومدی بعد از بدنیا اومدنت چون خیلی درد داشتم بهم خواب آور زدن و من دیگه هیچی یادم نمیاد تا شب ساعت 10 که زندایی فرناز (زندایی مامان) و دایی محمد اومدن پیشم... بابایی میگه:بعد بدنیا اومدنتوواومده پیش من و من حسابی گریه میکردم و سراغ تو را میگرفتم گل پسرم... تو این مدت  ما حسابی درگی بنایی بودیم..بعدا عکساتو و عکس اتاقتو میزارم عشق...
17 اسفند 1391